^^^^^*^^^^^
سیل جمعیت یک مرتبه از حرکت بازماند و سکوت غریبی بر همه مسلط شد
مردم با تعجب همدیگر را نگاه کردند و بعد عده ای سرک کشیدند
چند صدا از گوشه و کنار بلند شد؛ چه خبره؟ چه خبره؟
همهمه از اول صف بلند شد و آرام آرام به گوش همه رسید
سالدات! سالدات! رعب و وحشت همراه با آشفتگی و شجاعت در صورتها دیده میشد
تا اینکه مرد جوانی خود را از درختی بالا کشید و با صدای بلند داد زد
چند گروه سالدات سر کوچه ی لک لر جمع شدند
مرد لاغری که علم بزرگی به دوش داشت جواب داد
جمع بشین! دیگه کار از کار گذشته
^^^^^*^^^^^
غریبه در شهر اثر غلامحسین ساعدی
*@@*******@@*
فدای سرت
اگه دنیا باهات کنار نمیاد
اگه کسی حرفتو نمیفهمه
اگه زندگی با اتاق خلوتت درگیره
فدای سرت
اگه هیچ چیز اون جور که می خوای نمیشه
اگه دلت پره و دستت خالی
اگه روزا حسرت میشی و شبا آرزو
فدای سرت
اگه یک دل نه صد دل عاشق اونی شدی که دلتو شکست
اگه ساز زندگیت کوک نیست و ملودی روزگار از دستت در رفته
فدای سرت
اگه خوب آوردی و دیگران بدش کردن
اگه آشنایان ، این روزها باهات غریبه شدن
اگه ندانسته به قضاوتت نشستن
فدای سرت
اگه رفت و پشت سرشم نگاه نکرد
دنیای ما چیز زیادی نیست که بخوای با حسرت تباهش کنی
زندگی کن دوست من
برای کسی مهم نیست که تو شاد باشی یا غمگین
برقص و دنیای خودتو باب دلت نقاشی کن
گور پدر همه ی اونایی که قلم به دست میخوان احساستو خط خطی کنن
شاد باش و با دیگران تقسیمش کن ،حتی اگر چیزی برای شادی نداری
نگو دیگه کار از کار گذشته
این تو هستی که می گذری
از آرزوهات،خواسته هات ،شادی هات ،حتی گاهی از خودت
هرچی که هست و نیست
حتی این احساس حقیر من
فـــــــدای سرت
زندگی کن و سخت نگیر
همــــــین
-----------------**--